کلبه مهربونی

خاطرات یک جنین...

تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!   اظهار وجود: هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه ...
25 اسفند 1392

خدایاااااااااااااااااااا شکرت...

24بهمن اومد و خبری نشد بازم صبر کردمو امیدوار بودم تا روز 28 صب قبل رفتن به کلاس یه بی بی گذاشتم خدا رو شکرررررررررررررررررررر به 30 ثانیه نکشید و مثبت شد وای همین جوری مبهوت مونده بودم همسرم کلی خوشحال اما من همین جوری مات و مبهوت هی میگفتم مطمئنی؟! درسته؟! همینجوری مونده بودم خلاصه!! همون موقع رفتم یه دکتر عمومی اصن نمیدونستم پیش کی برم!! بهش گفتم جریانو اونم واسم آز بتا نوشت فرداش روز 29 بهمن رفتم آزمایش دادم که1000 بود خدا رو شکررررررررررررررررر من مامان شدم واقعا واقعا تا دیروز که 20 اسفند بود به هیشکی نگفته بودیم صب رفتم سنو گرافی صدای قلب نینی رو که شنیدم خیالم که راحت شد شکررررررر...
21 اسفند 1392
1